سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست؟.
رمز محبت را هنوز کسی کشف نکردهاست؛ یعنی نمیتوان آنرا فرموله کرد و گفت اگر چنین شد چنان میشود و اگر چنان شد چنین، ولی البته رمزی دارد. چیزی در محبوب هست که برای محب از نظر زیبایی خیره کننده است و او را به سوی خود میکشد. جاذبه و محبت در درجات بالا «عشق» نامیده میشود. علی محبوب دلها و معشوق انسانهاست، چرا؟ و در چهجهت؟ فوق العادگی علی در چیست که عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است؟ چرا دلهاهمه خود را با او آشنا میبینند و اصلًا او را مرده احساس نمیکنند بلکه زنده مییابند؟.
مسلماً ملاک دوستی او جسم او نیست، زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکردهایم. و بازمحبت علی از نوع قهرماندوستی که در همه ملتها وجود دارد نیست. هم اشتباه است که بگوییم محبت علی از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است و حب علیحب انسانیت است. درست است علی مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونههای عالی انسانیت را دوست میدارد اما
و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اکرم نقل کردهاند که در آن روایات نگاه به چهره علی و سخن فضایل علی، عبادت شمرده شده است:
1. محب طبری از عایشه روایت میکند که گفت:
«پدرم را دیدم به صورت علی بسیار نگاه میکرد. گفتم: پدر جان! تو را میبینم که به صورت علی بسیار مینگری. گفت: دخترک! از پیغمبر خدا شنیدم که گفت: نگاه به چهره علی عبادت است.» «1»
2. ابن حجر از عایشه روایت میکند که پیغمبر گفت:
«بهترین برادران من علی است و بهترین عموهای من حمزه است، و یاد علی و سخن از او عبادت است.» «2»
علی محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر، و قهراً بهترین محبوبهاست.
انس بن مالک میگوید:
«هر روز یکی از فرزندان انصار کارهای پیغمبر را انجام میداد. روزی نوبت من بود. امّ ایمن مرغ بریانی را در محضر پیغمبر آورد و گفت: یا رسول اللَّه! این مرغ را خود گرفتهام و به خاطر شما پختهام. حضرت گفت: خدایا محبوبترین بندگانت را برسان که با من درخوردن این مرغ شرکت کند. در همان هنگام در کوبیده شد.
امیرالمؤمنین نیز در فرمان خویش به مالک اشتر آنگاه که او را به زمامداری مصر منصوب میکند، درباره رفتار با مردم چنین توصیه میکند:
وَ اشْعِرْ قَلْبَک الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الَمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ ... فَاعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِک وَ صَفْحِک مِثْلَ الَّذی تُحِبُّ انْ یعْطِیک اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ «1».
احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن ... از عفو و گذشت به آنان بهرهای بده همچنانکه دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهرهمند گرداند.
قلب زمامدار بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست. با قدرت و زور میتوان مردم را گوسفند وار راند ولی نمیتوان نیروهای نهفته آنها را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست، بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلباً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبهدار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد.
______________________________
(1) نهج البلاغه، نامه 53
نمونههایی از تاریخ اسلام
در تاریخ اسلام از علاقه شدید و شیدایی مسلمین نسبت به شخص رسول اکرم نمونههایی برجسته و بیسابقه میبینیم. اساساً یک فرق بین مکتب انبیاء و مکتب فلاسفه همین است که شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یک معلم ندارند، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یک محبوب است، محبوبی که تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افکنده است و تمامرشتههای حیاتی او را در دست گرفته است.
از جمله افراد دلباخته به رسول اکرم، ابوذر غفاری است.
پیغمبر برای حرکت به تبوک (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عدهای تعلّل ورزیدند. منافقین کارشکنی میکردند.بالأخره لشکری نیرومند حرکت کرد. از تجهیزات نظامی بیبهرهاند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفتهاند که گاهی چند نفر با خرمایی میگذرانند. اما همه با نشاط و سرزندهاند؛ عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه رسول اکرم قدرتشان بخشیده است.
ابوذر نیز در این لشکر به سوی تبوک حرکت کرده است. در بین راه سه نفر یکی پس از دیگری عقب کشیدند. هر کدام که عقب میکشیدند،
مادر
پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی؟! مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی فهمم! مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند. پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز حقیقت را نمی دانست که چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند. بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند.او از خدا پرسید: خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد.
بنابر این شانه های او را آن قدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد، من به او یک نیروی دورنی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش راداشته باشد و وقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود،به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند.
به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد. به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش می کند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش با قی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد.این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد. او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد. خدا گفت: زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست، و در قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.
پ . ن : پیشاپیش روز مادر و روز زن را به همه دوستان عزیز تبریک می گویم .
با ربط : به گفته ی یکی از بزرگان زن اگر پرنده آفریده می شد حتما طاووس بود، اگر حیوان بود حتما آهو بود، اگر حشره بود حتما پروانه بود. او انسان آفریده شد تا خواهر باشد، تا مادر باشد و عشق ...
هنوز هم آن روز را به یاد دارد؛ یک بعدازظهر بارانی پاییزی در سال ۱۳۷۳، وقتی وارد اتاق شد، پاهایش لرزید در را پشت سرش بست، نشست و دردمندانه گریست و با خودش گفت باید برای کشورم و مردمم گریه کنم که سال هاست دیگر مطهری را ندارند.استاد جوان، آن روز و در آن اتاق جای خالی مطهری را بیش از هر زمان دیگری حس کرد. از خودش پرسید چطور به خودت جرات داده ای وارد اتاقی شوی که سالیان درازی مطهری در آن نفس کشیده و چطور بر صندلی مردی تکیه خواهی زد که اعجوبه روزگار بود.
حالا سال ها از آن بعدازظهر بارانی سال ۷۳ می گذرد، استاد جوان آن روزها
چند روز دیگر ۵۰سالگی اش را جشن می گیرد اما هنوز هم هر صبح که در اتاقش را
باز می کند بوی مطهری به مشامش می رسد و این سوال هنوز هم به همان تازگی
در ذهنش مرور می شود که چطور به خودت جرات داده ای بر صندلی مرد صالحی تکیه
بزنی که اعجوبه روزگار بود؟
عالم باید علم خود را به دیگران بیاموزد، زیرا علم رزقى است که خداوند بدو عطا کرده و از او انفاق آن را خواسته است: «و مِمّا رَزَقنـهُم یُنفِقون».(بقره/2،3)
امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این آیه فرمود: «وممّا علّمناهم یبثّون».
از آیات 65 ـ 70 کهف/ 18 دو ویژگى را مىتوان براى معلم و مربى دریافت که با آیات دیگرى نیز تأیید مىشوند: 1. معلّم خود به آنچه تعلیم مىدهد عالم باشد. (نیز نک: مریم/ 19، 43؛ 2. معلم استعداد متعلّم را بشناسد و هر موضوعى را به هر کسى نیاموزد.
در آیات دیگر به صفاتى دیگر نیز براى معلم برمىخوریم؛ مانند عمل به علم و الگو بودن براى متعلّم (انعام/6، 90؛ احزاب/ 33، 21؛ فصّلت/41، 33)،
اخلاص در تعلیم و تربیت (فرقان/25،57؛ شعراء/26، 164)،
ترس از خدا (احزاب/33، 39)، تواضع (شعراء/26، 215)،
اهتمام به انجام وظیفه تعلیم و تربیت (ق50،45؛ ذاریات/51،55)، عدم سختگیرى و اجبار (شورى/42، 48؛ یس/36،17)، رأفت و مهربانى نسبت به متعلّم و
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 653
مترّبى ـ که از تناسب صفت «الرحمن» با فعل «علم القرآن» در آیات 1 و 2 الرحمن/ 55 (نیز نک: آلعمران/3،159) به دست مىآید، غافل نشدن معلم از تربیت خود و تکاپو و تلاش براى رشد خود که از توصیه گفتن دعاى «رَبِّزِدنى عِلمـا»(طه/20،114)
به پیامبر(صلى الله علیه وآله) استفاده مىشودو عشق و علاقه به پیشرفت شاگردان. (توبه/ 9،128)
افزون بر این، از آیه 33 فصّلت/41 فهمیده مىشود که تعلیم معارف الهى، هرگاه با عمل صالح و تسلیم معلم در برابر حق همراه شود، او را در زمره بهترین انسانها قرار مىدهد.
براساس آیات 65 ـ 70 کهف/18 متعلّم باید این شرایط را داشته باشد: علاقهمندى به یادگیرى موضوع (نیزطه/20، 114)، داشتن آمادگى و استعداد یادگیرى موضوع، رشد و کمالخواهى از تعلّم نه تحصیل دنیا و متاع آن، تابع و مطیع معلم خود بودن و حرمتگذارى وى (نیز کهف/18،56) و صابر و بردبار بودن در مسیر تعلّم.] در آیات دیگر ویژگیهاى دیگرى نیز آمده است؛ مانند عبرتآموزى از خطاها و تجارب دیگران (یوسف/12، 109؛ روم/30،9)،
داشتن روحیه پرسشگرى (نحل/16، 43)،
انتخاب استاد شایسته (نحل/16،43؛ انبیاء/21، 7) و اهلدقت و تفکر بودن. (عبس/80، 24 به بعد)
منبع: مرکز فرهنگ ومعارف قران
حیات ملت به این است که آن ملت شخصیتى را در خودش احساس کند. اى بسا ملتهاى عالِم که شخصیت ندارند، واى بسا ملتهاى جاهل که شخصیت خودشان را حفظ کردهاند. اگر الجزایریها بعد از صد و پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو درآورند و به استقلال برسند، براى این بود که در آنها یک حماسه و یک احساس منش وجود داشت. اگر در آن طرف مشرق زمین، ملت دیگرى دارد با قویترین و ثروتمندترین ملتهاى جهان مبارزه مىکند، چرا مبارزه مىکند؟ آیا عدد یا ثروتش با آنها مبارزه مىکند؟ ابداً؛ احساس شخصیت و منش آن ملت مبارزه مىکند، مىگوید: من تو را به آقایى قبول ندارم، من یا باید زنده باشم روى پاى خودم باشم و کسى بر من حکومت نکند و یا باید نباشم.
منبع:مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج17 ص : 58
آیت الله محمد علی تسخیری دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی در سومین هم اندیشی حکمت مطهر که صبح امروز دوشنبه 12 اردیبهشت ماه در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد با تأکید بر نقش تفکر شیهد مطهری در نگاهداری حرکت بیداری اسلامی و نزدیکی عجیب فکری میان شهید مطهری و شهید صدر گفت: بهرغم اینکه این دو شخصیت شاید با یکدیگر دیدار هم نکرده بودند اما تقارب فکری عجیبی میان آنها وجود داشت و آنها در تاریخهای نزدیک به هم به شهادت رسیدند.
وی با اشاره به اینکه نباید از ریشه های بیداری اسلامی غفلت کنیم گفت: در نیمه های قرن هفدهم میلادی ارتش عثمانی در بیرون دروازه های وین قرار گرفته بود. هنوز هم آثار گلوله های عثمانی در یکی از دروازه های وین وجود دارد. عثمانی ها در آن زمان می توانستند شهر وین را از بین ببرند اما در نتیجه برنامه ریزی رهبران شهر این ماجرا به عقب نشینی عثمانی منتهی شد. عقبنشینی که با برنامه ریزی رهبران غربی برای استعمار جهان اسلام همراه شد.